من كه بدون او حتي نفس هايم از ثانيه هاي ساعت كند تر ميزند و اويي كه بي من روزي هزاران بار كوچه هاي خاطره را با قدم هايش مي پيمايد به كدامين گناه دور بودن از هم را بايستي تحمل كنيم .
به گناه حرف هاي به سر و ته ايي كه لكه برميدارد غرور مردانه اش را . به حرف هاي هاي بي سر و ته ايي كه دوست داريم بمانيم اما اما و اما هايي ديگر نمي گذاردمان .
آري اين منم يك تنهاي بدون عشق نه يك شكست خورده از عشق به او كه ميدانيد دوست دارد حسادتان را مانند انار ساوه خوشرنگ و دلسوزانه نشان ندهيد ... خوردن ندارد .
آري اين منم كه بدون او اشك هايم امانم نميدهد نه به خاطر خودم به خاطر اشك هاي مردانه ي كسي كه ديدنشان تمام دنيا را برايم تيره ساخته است.
اكنون اين منم و دو چشم كور كه هيچ سوي ديدي ندارد ... شايد بيايد ... شايد ... اما آن زمان از ثانيه هاي ساعتها سالهاست كه عقب مانده ام و راكد ... و تنها چيزي كه خواهد ديد... انا لله و انا عليه راجعون...........